113164
1393 ,27 آبان
دسته بندی زیبای انسان ها از دید دکتر شریعتی
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است:
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند.
عمده آدمها حضورشان مبتنی ب...دسته بندی زیبای انسان ها از دید دکتر شریعتی
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است:
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند.
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند.
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند.
شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
113153
1393 ,27 آبان
زمان
هر روز صبح در بانک زمان من و شما 86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان می رسد .
هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمی شود.
- ارزش یک سال را دانش آموزی ک...زمان
هر روز صبح در بانک زمان من و شما 86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان می رسد .
هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمی شود.
- ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده ، می داند.
- ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا آورده ، می داند.
- ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه می داند.
- ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد.
- ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده .
- ارزش یک ثانیه را ان که از تصادفی مرگبار جان به در برده ، می داند.
باور کنیدهر لحظه ، گنج بزرگی است !
گنجتان را آسان از دست ندهید!
به یاد داشته باشید: زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند!
فراموش نکنید:
- دیروز به تاریخ پیوست.
- فردا معما است.
- و امروز هدیه است.
113090
1393 ,27 آبان
بهشت
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن...بهشت
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت:
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
113084
1393 ,27 آبان
مغز ، بیش از ۱۵۰ دوست نمی تواند بپذیرد!
“اعتیاد به دوست” روی شبکه های اجتماعی امروزه به یک نگرانی بزرگ تبدیل شده است. این درحالی است که نتایج تحقیقات محققان دانشگاه آکسفورد نشان می دهد که فضای “...مغز ، بیش از ۱۵۰ دوست نمی تواند بپذیرد!
“اعتیاد به دوست” روی شبکه های اجتماعی امروزه به یک نگرانی بزرگ تبدیل شده است. این درحالی است که نتایج تحقیقات محققان دانشگاه آکسفورد نشان می دهد که فضای “نئوکورتکس” مغز برای دوست یابی از یک محدودیت برخوردار است و قادر نیست که بیش از ۱۵۰ دوست را برای خود تعریف کند.
نئوکورتکس مسئول پردازش افکار آگاهانه و زبان است و توانایی ایجاد تماس این فضای مغزی با دیگران تنها برابر با ۱۵۰ نفر است. بنابراین بهتر است که این محدودیت به جای آنکه صرف افراد ناشناس شود برای دوستی با آشنایان مورد استفاده قرار گیرد. این محققان در این خصوص اظهار داشتند: “در کل، دنیای اجتماعی ما بسیار کوچک است حتی اگر اینترنت امکان وسیع کردن این دنیا را از طریق ارسال کارت پستال های مجازی برای هزار و ۵۰۰ دوست اینترنتی فراهم کند باز تنها ۱۵۰ دوست واقعا می توانند در ذهن یک فرد بگنجند.”
به طور خلاصه یک شخصیت مجازی (آواتار همان ابعاد یک فرد در پوست و استخوان را دارد چرا که این مغز است که باید هر دو دنیای مجازی و واقعی را شکل دهد و از آنجا که توانایی های مغز به ساختار فیزیکی آن محدود می شود بنابراین دوست یابی بیش از حد در یک دنیای مجازی بی فایده است.
این محققان انگلیسی به منظور دستیابی به این نتایج، ترافیک آنلاین کسی که هزاران تماس مجازی بر روی شبکه های اجتماعی دارد را با کسی که تماس هایش به چند صد دوست محدود می شود مقایسه کردند. نتایج این تحقیقات نشان داد که تفاوت زیادی میان این دو فرد در کیفیت ارتباط با دیگران وجود ندارد. این بررسی ها در ادامه یک سری از تحقیقاتی انجام شد که این دانشمندان در دهه ۹۰ و با بررسی پویایی های اجتماعی گروه های نوجوانان، محیط های کاری و قبایل ما قبل تاریخ انجام داده بودند.
نتایج تمام این تحقیقات نشان می دهد که در تمام دوره های تاریخی، انسان تنها توانسته است روابط مهم خود را با حداکثر ۱۵۰ نفر حفظ کند. به گفته این دانشمندان، هر یک از ما پنج فرد بسیار صمیمی در زندگی خود داریم و پس از این افراد، دوستان و آشنایان بر پایه میزان صمیمیت در مغز دسته بندی می شوند و تنها ۱۵۰ دوست می توانند وارد لیست این طبقه بندی های مغز شوند.
براساس گزارش PC World، این محققان در این خصوص اظهار داشتند: “ما می توانیم هزار اسم را در پروفایل خود در یک شبکه اجتماعی داشته باشیم اما بدون ایجاد تماس در دنیای واقعی هیچ دوستی واقعی رخ نمی دهد و بنابراین پیش از ورود به یک زندگی مجازی باید قبول کنیم که مغز ما انتخاب اجباری خود را از قبل کرده است.”
113161
1393 ,27 آبان
زندگی عجیب آبدارچی مایکروسافت!
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدر...زندگی عجیب آبدارچی مایکروسافت!
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسهتون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین...
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.»
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمیدونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، توانست سرمایهاش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد. تا زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات داشت...
پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکا شد. شروع کرد تا برای آینده خانوادهاش برنامهریزی کنه و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبتشون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»
نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراطوری در شغل خودتون به وجود بیارین.. میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:
آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت...
113145
1393 ,27 آبان
مهربان باش
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حق...مهربان باش
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.
نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم.
دکتر علی شریعتی
113094
1393 ,27 آبان
پاداش مخترع شطرنج
بازی شطرنج برای اولین بار در هند اختراع شد و وقتی که حاکم هند با آن بازی آشنا شد و ریزه کاری های و تنوع آن را دید ، تصمیم گرفت مخترع آن را مورد تحسین و تشویق قرار دهد و از...پاداش مخترع شطرنج
بازی شطرنج برای اولین بار در هند اختراع شد و وقتی که حاکم هند با آن بازی آشنا شد و ریزه کاری های و تنوع آن را دید ، تصمیم گرفت مخترع آن را مورد تحسین و تشویق قرار دهد و از این رو دستور داد او را خبر کنند تا او هدیه مناسبی به او بدهد مخترع شطرنج که " ستا " نام داشت به دربارحاکم آمد . او دانشمندی بود که لباس ساده ای به تن داشت و زندگی خود را با کمک شاگردانش می گذرادند .
حاکم گفت : ستا می خواهم به خاطر بازی فوق العاده ایکه کشف کردی پاداشی به تو بدهم . من به اندازه کافی ثروتمند هستم که هر چه تو بخواهی به تو بدهم . پس هر چه می خواهی از من بطلب .
حاکم جون ستا را ساکت دید گفت : خجالت نکش ! آرزویت را بگو.
ستا گفت : اگر شما اجازه دهید من فردا بعد از آن که فکر کردم بگویم.
فردا بعد از آن که ستا مجددا به دربار آمد حاکم از او خواست درخواستش را بازگو کند.
ستا گفت : ای حاکم ! امر کنید برای خانه اول شطرنج به من 1 گندم دهند برای خانه دوم 2 گندم و برای خانه سوم 4 گندم و برای خانه چهارم 8 گندم و برای خانه پنجم 16 گندم و ... به همین ترتیب گندم ها تا خانه 64 شطرنج افزایش یابد.
حاکم که به شدت عصبانی شده بود گفت : تو در این فرصت می توانستی در خواست بهتری از من داشته باشی پاداشی که تو خواستی به اندازه سخاوت من نبود اکنون می گویم تو را با گونی گندم روانه کنند.
ستا لبخندی زد و خارج شد
بعد از مدتی حاکم شخصی فرستاد تا ببیند که آیا ستای نادان جایزه محقر خویش را گرفته یا خیر؟
مامور پاسخ داد: مستخدمین در حال اجرای دستور هستند و ریاضیدانان در حال محاسبه میزان گندمی که باید به ستا بدهند.
ریاضیدانان تا صبح مشغول حساب بودند تا این که صبح به حاکم اطلاع دادند که نماینده ریاضیدانان می خواهد شما را ملاقات کند .
حاکم امر کرد او را داخل کنند ریاضیدان وارد شد و گفت: ما مقدار گندم ها را محاسبه کردیم در تمام انبارهای شما این مقدار گندم وجود ندارد حتی در سراسر جهان هم یافت نمی شود .
حاکم با تعجب پرسید : مگر مقدار آن چقدر است؟
ریاضیدان گفت : 615،551،709،073،744،446،18
113087
1393 ,27 آبان
بهشت و جهنم
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی...بهشت و جهنم
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"
خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"
page=2&profile_user_id=3674&year=&month=
ادامه ...