302288
1393 ,27 بهمن
در گرانبارترین نومیدی ،
بارها بر سر خود بانگ زدم: "هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست"!
بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
و چه نیروی شگفت انگیزیست،
د...
بارها بر سر خود بانگ زدم: "هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست"!
بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
و چه نیروی شگفت انگیزیست،
د...
reza amini و آرشاک این را میپسندید
303867
1393 ,28 بهمن
زندگی آن قدرها هم جدی نیست،
بیایید شوخیها را جدیتر بگیریم…!
بیایید شوخیها را جدیتر بگیریم…!
reza amini این را می پسندد
303860
1393 ,28 بهمن
در جاده ی زندگی؛
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ،
ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ،
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮسیم ﮐﻪ ﺩستمان ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ …
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ،
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ،
" ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺴﭙﺎﺭیم ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼِ ﮔﺮﻡ ﺧـــــــﺪﺍ … "
ﺍﺯ ﺧـــــــﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍهیم ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ،
ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ،
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮسیم ﮐﻪ ﺩستمان ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ …
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ،
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ،
" ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺴﭙﺎﺭیم ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼِ ﮔﺮﻡ ﺧـــــــﺪﺍ … "
ﺍﺯ ﺧـــــــﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍهیم ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭ...
reza amini و آرشاک این را میپسندید
302289
1393 ,27 بهمن
کمی دهانت را مزه کن …
تلخ نیست؟
این تلخی ها از برای چه بوده است؟
چه را فراموش کرده ایم که اینگونه بی محابا از هم دلگیر شده ایم؟! …
من هستم،
تو هستی،
خدا هست …
تلخ نیست؟
این تلخی ها از برای چه بوده است؟
چه را فراموش کرده ایم که اینگونه بی محابا از هم دلگیر شده ایم؟! …
من هستم،
تو هستی،
خدا هست …
reza amini و آرشاک این را میپسندید
302287
1393 ,27 بهمن
وقتی دری بسته می شود،
در دیگری باز می شود،
ولی آنقدر با تاسف به درهای بسته نگاه می کنیم.
که از درهای باز شده غافل می مانیم …!
در دیگری باز می شود،
ولی آنقدر با تاسف به درهای بسته نگاه می کنیم.
که از درهای باز شده غافل می مانیم …!
reza amini و آرشاک این را میپسندید