You seem to be using an older version of Internet Explorer. This site requires Internet Explorer 8 or higher. Update your browser here today to fully enjoy all the marvels of this site.
می دانم هر از گاهي دلت تنگ مي شود. همان دل هاي بزرگي که جاي من در آن است، آن قدر تنگ مي شود که حتي يادت مي رود من آنجايم.
دلتنگي هايت را از خودت بپرس و نگران هيچ چيز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدايت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمي خواهم تو همان باشي!
تو بايد در هر زمان بهترين باشي.
نگران شکستن دلت نباش!
مي داني؟ شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمي شود ...
و مي داني که من شکست ناپذير هستم ...
و تو مرا داري ...براي هميشه!
چون هر وقت گريه مي کني دستان مهربانم چشمانت را مي نوازد ...
چون هر گاه تنها شدي، تازه مرا يافته اي ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم،
صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيده ام!
درست است مرا فراموش کردي، اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبردم!
دلم نمي خواهد غمت را ببينم ...
مي خواهم شاد باشي ...
اين را من مي خواهم ...
تو هم مي تواني اين را بخواهي. خشنودي مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مايه آرامش شما قرار داديم)
و من هر شب که مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را مي فشارد.
شب ها که خوابت نمي برد فکر مي کني تنهايي ؟
اما، نه من هم دل به دلت بيدارم!
فقط کافيست خوب گوش بسپاري!
و بشنوي ندايي که تو را فرا مي خواند به زيستن!
پروردگارت ...
با عشق !
می دانم هر از گاهي دلت تنگ مي شود. همان دل هاي بزرگي که جاي من در آن است...