نام نویسی
به جامعه ی بزرگ فارس فیس بپیوندید

شعر

کتاب
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست



آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست



در من طلوع آبی آن چشم روشن



یاد آور صبح خیال انـگیز دریاست



گل کرده باغی از ستاره در نـگاهت



آنک چراغانی که در چشم تو برپاست



بیهوده می کوشی که راز عاشقی را



از من بپـوشانی که در چشم تو پیداست



ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، اما



چشمان ما را در خـموشی گفت و گوهاست