You seem to be using an older version of Internet Explorer. This site requires Internet Explorer 8 or higher. Update your browser here today to fully enjoy all the marvels of this site.
داشتم دنبال شعری که توی پست قبل گذاشتم می گشتم، به شعری برخوردم، از آقای ابراهیمی، که به زیبایی تمام، غزل قبل رو به یک مخمس زیبا تبدیل کرده...
ای گل ز شاخ آنچه نمی دانیت کنند
گر بلبلان ز نغمه ثنا خوانیت کنند
ناگه به قید قرعه فراخوانیت کنند
"از باغ میبرند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند"
هر برگ تو نشانگر ایات معنوی
وصف تو گشته درج به طومار مثنوی
در پیش حسن تو خس و خارند منزوی
"ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند"
ای بیخبر که جلوه نمایی به شاخسار
غافل مشو ز فتنه ی فردای روزگار
تو دور خود چو پیله کشی روز و شب حصار
"پو شانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیت کنند"
فرد گریز پا نشود قدر او بلند
تا گوش جان خود نسپارد به وعظ و پند
دائم عبث به مکر و فسونست پای بند
"یوسف ازین رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیت کنند"
ان مرده دل که در صدد عدل و داد نیست
او را به بذل و جود و کرم اعتقاد نیست
بر بخشش بدون جهت اعتقاد نیست
"اب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند"
ان رهروی که در دل او ترس و بیم نیست
داند بجز طریق علی مستقیم نیست
بغضش به غیر قهر و عذب الیم نیست
"یک نقطه فرق بین رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند"
بودش "امید"چون که طریق ادب هدف
اورده از ولایت مولای خود بکف
اما بقید عهد که ننمایدش تلف
"فاضل"بشرط مهر علی والی نجف
مشمول عفو و رحمت رحمانیت کنند...